سلام. امروز دوشنبه ۲۷ اسفند ماه ۱۴۰۳ هست. من ۳۰ سالمه و یه وروجک توی شکمم ۳۷ هفته و سه روزشه. گاهی تکون میخوره، لگد میزنه و گاهی سرشو هم حس میکنم که سمت چپ شکمم سفت میشه😍.
این نه ماه داره رو به پایان میرسه و من به امید خدا ۲ فروردین دختر عزیزم رو به دنیا میارم. اسمشو گذاشتیم دلوین😍، یه اسم کوردی به معنی عشق، رباینده دل.
هر چقدر هم که گشتیم بعدش، هیچی به اندازه این اسم به دلمون ننشست. این سفر نه ماهه خیلی چیزا به من یاد داد. قطعا که تجربه جالبی بود برام ولی خب ترجیح میدم وارد جزئیاتش نشم.
دلیل این کارمم هم میتونه یکی از چیزهایی باشه که توی این دوران یاد گرفتم باشه. اینکه وقتی در مورد یه مسئله ای صحبت میکنی و از کلمات برای بیانش استفاده میکنی اون موضوع از یه چیز ساده واقعا تبدیل به یه معزل بزرگ میشه.
یه چیز دیگه هم فهمیدم اینکه تنها کسی که کافیه خداست. من حس میکردم بابت تمام مشکلاتم باید صحبت کنم ولی دیدم من هیچ احتیاجی به هیچ کس ندارم جز خدا. اصلا شبا وقتی میشینم باهاش حرف میزنم دلم سبک میشه(بعد دعای روتین)
و واقعا دیدم تنها کسی که قشنگ به حرفام گوش میده، درکم میکنه میدونه بین این حرفای ناقص و کلمات شکسته نیتم در اصل چیه و من رو قضاوت نمیکنه بعدا و از همه مهمتر اینکه مشکلاتم رو میفهمه و حلشووون میکنه، واقعا دیگه مگه کسی میتونه ادعا کنه که جای خدا رو میتونه پر کنه؟
یه سری آدمها رو هم خیلی خوب شناختم، اینکه واقعا دارم میگم همین بس که تو را آنگونه که میشناختم دیگر نمیبینم به نظرم براش کافیه! ولیی امشب پیش خودم گفتم قضاوتش نکن و لطفا دیگه بهش فکر نکن و نذار حرفاش روی تو تاثیر بذاره. همین. چون زوم کردن خودش باعث میشه شبیهش بشم😆(البته که خوشکمه😂 دی چ بکیم)
اگه بخوام تجربیاتم رو بگم که شاید برای بارداری بعدی به دردم بخوره اینکه حتما حتما نی قلیون بشم قبلش و بعد حامله شم. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که دیابت بارداری گرفتم اون هم توی ۷ ماهگی با تزریق انسولین. انشالله که بعد زایمان برطرف میشه.
روتین غذایی ام باید منظم باشه و حتی خوابم و اینکه اصلا سمت نون لواش نرم که قندش زیاده.
در مورد خواب هم یه چیز خیلی مهم فهمیدم راجع به خودم. از اون جایی که دقیقا با ورودم به ماه نهم بارداری انگار زدن پس کله ام و هی خوابم 🤣 فهمیدم که عدم خوابیدن من قبلا به خاطر مشغولیت ذهنی ام بوده.
چون یه شب از همین شبهای نه ماهگی دچار بیخوابی به علت مشغولیت ذهنی شدم. حالا هی میگفتم خدای من، چقدر قبلا به خودم آسیب زدم(قبل بارداری) چه فکرایی هر شب میکردم و خودم رو اذیت میکردم تا صبح بازم دم بدنم گرم که جزغاله نشد از اون همه فکر منفی.
باز خوشحالم که نی نی که بیاد کلی سرگرم میشم و بازم از فکر و خیال دور میشم. واقعیتی که وجود داره اینکه قطعا به عنوان یه انسان از اون جایی که این اولین تجربه من هست توی بچه دار شدن، قطعا که نمیدونم چند روز دیگه با به دنیا اومدن این خوشگل خانوم چی در انتظارمه.
اینکه سزارین اولین عمل من میشه چه حسی داره چی میشه و چطوریه! بعدش چی😅 بچه داری چطوریه و آیا قلقش دستم میفته یا نه؟
راستی این مدت که من اومدم وطن کابینت هم درست کردیم تقریبا یه ۱۰۰ تومنی شد هزینه اش. دروغ چرا دلم پر میکشه واسه روزی که آهو باشم قلق بچه داری دستم باشه توی خونه خودم آشپزی کرده باشم با کابینتای قشنگم نی نی داره بازی میکنه و همس جان کلید بندازه بیاد تو🥰
خدایا به امید خودت.
سعی میکنم این مدت هم عکس بگیرم کم کم ثبت کنم وقایع این ۴۰ روز بعد زایمان رو😁 اگه بتونم عالی میشه. یادگاری😙
- ۰ نظر
- ۲۸ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۰۸