ملـــکــــه‌ی پــــایـــیــــز

احوالات خوش
آخرین نظرات

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

 

 

سلام سلام😁
عاقا ما اومدیم با خاطره ای از سفر یه روزه مون به بخشی از استان محل زندگیمون که خیلی دوسش دارم. همس جان که طبق معمول مسابقه داشتن اما ایندفعه از طرف سازمانسون بودش. 
یه اردوی یه روزه و بازی دوستانه با تیم محلی اینجایی که اعزام شدن. به عنوان ماموریت هم براشون در نظر گرفته بودن. عاقا همس جان هم به من گفتش و تایید کرد که چطور ممکنه تو رو تنها بذارم؟ منم قلبم اکلیلی شد و چشمامم قلب قلبی😘😍😍

اما از اونجایی که از اون ها اصرار و از همس جان من انکار 😁 که ما نه وسیله داریم نه میتونم خانوممو تنها بذارم😌 اوناهم گفتن هم راننده میفرستیم هم ویلا براتون میگیریم دیگه چی میخوای؟ 

خلاصه که ما هم راهی شدیم سمت موشک، از بستنی خوشمزه بین راهی ملاالاول بگم براتون یا راننده خوش برخورد که فهمیدیم دو تا زن داره؟ 🤣🤣🤣 به قول کاو دو موتورس😂

یا مثلا از سالن تمرین بگم که فقط من اونجا تماشاچی بودم😂😂 یا از ویلای افتضاحی که اول بهمون دادن و ما قبول نکردیم گفتیم این چیه؟ بعدش عوضش کردن برامون 😌؟ 

خلاصه که توی یکی از عکسا مشخصه که خونه پرده نداره اما خب محل دنجی بود ولی خب خودمون واسه امنیت بیشتر ملافه ها رو همس جان تبدیل به پرده کرد😁

بعدش که رفتیم توی حیاط، درخت نخل، استخر کوچولو، برگ های مو زمینی😍 و درختچه زیتون. منم توجهم جلب یه شیلنگ سبز رنگ شد اولش فک کردم شیلنگ گازه که همس جان گفتن نه ابه. آقا منم عشقم آب پاشی کردن😍😍 شروع کردم کل حیاط و محوطه رو آبپاشی نمودن و همس جان هم کم نذاشتن برام و کلی کلیپ و عکس همراه با پخش زنده آهنگ از بنده گرفتن 😁😁

قبلش که همس جان و دوستان سالن بازی کردن و منم تماشاچی. روز بعدش دم دمای نه صبح بیدار شدیم صبحونه بعدش رفتیم بیرون کلی عکس گرفتیم. ساعت ده و نیم هم مسابقه داشتن. راننده مون دیر اومد دنبالمون چون خواب مونده بود. دلیلش هم این بود که همکارش شب قبل خرو پف کرده بود😂😂

رفتیم سالن و بعد مسابقه برگشتیم ویلا. نهارو زدیم بر بدن و استراحت. هوا که خنک تر شد رفتیم سمت اهو. البته قبل رفتن من فرصت رو غنیمت شمردم و دوباره رفتم بیرون و به آب پاشی کردن محوطه مشغول شدم😍😍😁

خلاصه که خیلی خوش گذشت به من😌

  • Lucky hard worker

 

مقاوت همس جان برای عدم معدوم نمودن حسن یوسفای آبی که کنار پنجره گذاشته بودمشون و برگاشون چسبیده بودن به شیشه😅 من رو به این واداشت که یه فکری بکنم. 

 

حسابی ریشه کرده بودن و سیاه شده بود اب داخل بطری، منم ریشه ها رو قیچی کردم و چون برگاش خوشگل بودن به این فکر افتادم که دوباره بذارم توی آب چون خیلی خوشگلن😍 فک کردم کجا بذارمشون که برگاش عین چی نچسین به پنجره😂 که گذاشتمون روی میز تی وی 😍😍 خیلیم خوجله. 

 

بعدش پتوس (همون پیچکه؟)  که همس جان با نخ به کابل اسپیلت وصلش کرده بود که به سمت بالا رشد کنه رو بریدم و دور خودش پیچش دادم تا پر شه🥳😃 خدایا من چقدر کدبانوم☺️

بعدش رفتم سراغ کاکتوس، کاکتوس جان جوانه زده بود اما کاملا خیاری اومده بود بالا 😐 منم هرسش کردم. بعدش گفتم یه تنوعی بدم گذاشتمش روی میز داخل اتاق کنار اون دو تا قلمه (قاشقی، اون یکی نمیدونم اسمش جیه). خوشگل شد. 

 

گفتم یه تنوعی هم بدیم دیفین باخیا بزرگه رو آوردم تو اتاق کنار حسن یوسف کوچیکه.  دیفین کوچیک رم بردم تو پذیرایی پیش پتوس و سانسوریا بمونه😋😍

  • Lucky hard worker

 

 بریم سمت یه رستوران درجه یک  که توی اینستا هم زده بودن به مناسبت عید، اجرای زنده دارن😍

اونجا یه پنج شش تا روسی هم دیدیم و متوجه شدم همچینم از ما سفید تر نیستن. همس جان میگفت که پوستشون اندازه خودت روشنه. 😅

ماهیچه که برامون گذاشتن سیرمون کرد به خدا چه برسه به کوبیده ها و جوجه😁😁 خلاصه که خیلی خیلی بهم خوش گذشت😍😍😍😍

 

  • Lucky hard worker