- ۰ نظر
- ۲۰ آبان ۰۱ ، ۲۱:۱۶
چهارشنبه 18 آبان
طرفای ساعت پنج عصر راه افتادیم سمت وطن که تصویر غروب آفتابش رو هم ثبت کردم. بعدش زیر نور ماه کنسرت گذاشتیم توی ماشین و مسجد دوست داشتنی بین راهی که حال خوب کنه و چایی بعدش😁😂
این مسجد توی هوای گرم تابستون یاداور بستنیهای حصیری و آب جوش روشوییشه 😁 حتی یبار هم یه خانومی با لباس محلی عربها داشت حیاطش رو جارو میکشید و آهنگ عربی هم گذاشته بودن.
همس جان عشق بنده ید طولایی در سوپرایز نمودن دارن😍😍
تو خونه نشسته بودم که همس جان بعد باشگاه(من متنظر بودم مواد پیتزا بیاره)
کیک خوشگلی که توی عکس میبینید رو به همراه کادوی قشنگش😍😍😍😍 که آخرای جشن بهم تقدیمش کرد رو آورده.
منم چه کنم چه نکنم چی بپوشم چی نپوشم گفتم کت و شلوار رو بپوشم اما بعدش گفتم که بهتره لباس کردستانی رو بپوشم😜😜😜😜 با توجه به مناسبت روز خخخ
خلاصه که پوشیدم و تا آخرش هم فقط آهنگ کوردی گذاشتیم😍😍
خلاصه که مرسییی عشقم
پ ن: کیک خوشگلللل
پ ن۲: به مناسبت انتساب بنده از طرف خواهر وسطی به ملکه ی پاییز، از این لحظه به بعد اسم وبلاگ به ملکه ی پاییز تغییر میکنه 😍😍😍
روز جمعه بود و همس جان تازه رسیده بود وطن😍
دادای ما روز پنج شنبه برای جنگ😂 بر سر فرش به وطن خودش رفته بود و خونه نبود که بگم به همس جان نهار بیاد پیش مون. خلاصه که طبق عادت قشنگ و جدید ما گفتیم که بریم دره ارغوان.
اونجا همانطور که از عکس ها مشخصه، عمو جان رفتن و پر دلقی 😁 برامون گوج از جایی چیدن که به قول همس جان آدم اونچا نمیره 😅
بعد از میل نمودن نهار که خورشت مورد علاقه همس جان یعنی آلو بود برگشتیم. بندگان خدا کل گوج رو به ما دادن و ما هم راهی خونه پدری شدیم. پدر چان که سوالات تخصصی خودش رو سر آب پاش ها از همس جان پرسید و همس جان هم از جنوب برای پدر و مادرها خرما آورده بود😍😍
بعدش برگشتیم اهواز. شب هم به عادت معهود آخر هفته، پیتزا زدیم بر بدن😜
امروز روز تولد من هست. من 28 ساله شدم. این روزها درگیر نصب لاتکس یا فارسی تک برای تایپ پایان نامه ام هستم. به استاد فریدون پیام دادم اما فکر میکنم که نتونسته فایلش رو پیدا کنه. چون بهم پیام نداد دیگه. فردا چهارشنبه ست و من از صبح تا عصر کلاس با استاد ساری دارم. دیشب بارون شروع به باریدن کرد. فکر میکنم این اولین بارون وطن هست. حس خوبی دارم که روز تولد من بارون بارید.
چون من عاشق بارونم. خیلی خیلی زیاد. این روزها حس میکنم که کاینات خوب جوری با من رفیقه. جدیدا هم دارم اثرات کارما رو می بینم. روی عزت نفسم کار کردم اما بخش های زیادی هم هنوز مونده. از سه ویس یک و نیم ویس گوش دادم و از چله فقط یک روزش رو انجام دادم.
این هفته وزنم 77 بود و البته که پرخوری هم داشتم اینکه شاه شطرنج و کوروش هم متولد آبان بودن بهم حس خیلی خوبی میده. دیشب فیلم سام و نرگس رو دیدم و متوجه شدم که چه خفقان عجیبی سالهای 78 و 79 اینجا حاکم بوده!
این روزها خبرهایی هست که هممون می دونیم. منم مثل همه فکر میکنم. شاید اصلی ترین آرزوم توی روز تولدم همونی باشه که همه می خوان. کلیپ های کوچ رو هم دارم سیو میکنم که بعدا دقیق تر ببینم.
امروز هیات شط بهم تبریک تولد گفتن و همچنین نیک زنگ زد. فولیک هم سنگ تموم گذاشت و کامی هم پیام داد. حس خوبیه.
البته که نفر اول مستر همس جان بودن که حسابی خوشحالم کردن. خدایا شکر.
اگه بخوام به خودم چیزی بگم میگم : همین فرمون که داری یه کارایی می کنی واسه زندگیت رو پیش ببر. اوکیه. از همه مهم تر اگه می خوای کار بیشتری توی زندگیت انجام بدی. تفریح بیشتری بری و لذت بیشتری ببری و جاهای بیشتری رو ببینی اهمال کاری رو بذار کنار و برای انجام کارات تصمیم نگیر از دم دستی ترین شروع کن و انجامش بده.
فاصله بین دانشکده پایه و بانک روی قسمت سربالایی نشستم. سه تا دختر سمت چپم و یه دختر دیگه هم سمت راستم نشسته. پیام دادم به خانومی به اسم احمدی واسه فارسی تک و الانم دارم روی این برگه پروپوزال رو دستی مینویسم که این هفته اوکیش کنم همس جان هم ایلامه و فردا میره سمت خونه♥
بعد از دانشگاه به همس جان زنگ زدم گفتم بیاد دنبالم، نارنگی و پفک هم خریدیم. اول رفتیم بام واقعی وطن😁 رفتیم یه یادواره شهید گمنامه که توی ارتفاع خیلی زیادیه، بعدش رفتیم چغاقرمز و می بینید تصاویرش رو 😜♥😍
بعدشم رفتیم خونه خصوره و اونجا هم توی حیاط شاممون رو خوردیم 😍😍😍😍