زیاد از حد فکر میکنی، باید تخلیه کنی احساساتت رو بیان میکنی، شنونده خواسته یا ناخواسته قضاوتت میکنه و نتیجه گیری هایی میشه که تو فکر میکنی مستحقش نیستی، دوباره زیاد از حد فکر میکنی...
و این چرخه ادامه داره....
به نظرت کجا باید جلوی این چرخه رو گرفت؟
ملـــکــــه‌ی پــــایـــیــــز
احوالات خوش
بایگانی
- آبان ۱۴۰۳ (۴)
- مهر ۱۴۰۳ (۲)
- شهریور ۱۴۰۳ (۲)
- مرداد ۱۴۰۳ (۲)
- تیر ۱۴۰۳ (۶)
- خرداد ۱۴۰۳ (۳)
- فروردين ۱۴۰۳ (۱)
- دی ۱۴۰۲ (۱)
- آذر ۱۴۰۲ (۴)
- آبان ۱۴۰۲ (۴)
- شهریور ۱۴۰۲ (۳)
- مرداد ۱۴۰۲ (۲)
- تیر ۱۴۰۲ (۳)
- خرداد ۱۴۰۲ (۳)
- ارديبهشت ۱۴۰۲ (۱)
- فروردين ۱۴۰۲ (۱)
- اسفند ۱۴۰۱ (۲)
- دی ۱۴۰۱ (۹)
- آبان ۱۴۰۱ (۱۰)
- مهر ۱۴۰۱ (۳)
- شهریور ۱۴۰۱ (۳)
- مرداد ۱۴۰۱ (۵)
آخرین نظرات
-
۲۲ شهریور ۰۳، ۱۲:۱۸ - اسباب بازیموفق باشید
-
۱ تیر ۰۳، ۱۹:۵۹ - سجاد ...تولستوی هم تجربه مشابهی داره . ...
-
۱۰ آبان ۰۲، ۲۲:۲۵ - میا ***خلاصه بگم مبارک باشه همش❤️
-
۹ تیر ۰۲، ۱۸:۲۹ - یاسمن گلی :)آیییی عکس غذاتون با روح و روانم بازی کرد حقیقتا
-
۲۹ خرداد ۰۲، ۲۰:۳۷ - یاسمن گلی :)چه عکس قشنگیه 😍 درخت چیه؟
-
۱۹ خرداد ۰۲، ۱۷:۱۴ - mehraban 75چه پست باحالی😄
-
۱۸ آبان ۰۱، ۰۸:۰۰ - آقای همکاربارانم آرزوست
اگر مرا قلبی بود تنفرم را مینوشتم روی یخ...
و چشم میدوختم به حضور آفتاب... .
یعنی یه روز میشه به جایی برسم که همه‌ی اونا من رو به نزدیکانشون نشون بدن و از نحوه‌ی آشنایی‌شون با من، رفاقتمون و... حرف بزنن؟
بعد از مدتها برگشتم وطن، توی حیاط نشستم بعد از نیم ساعت پیاده روی دلچسب. همه چیزهایی که باید توی این لحظه وجود داشته باشن هستن. ساعت ۷ و ۲۴ دقیقه ی عصر تابستانی، کولر روشنه و صدای دسته دسته ی پرستوها بالای سرم و شامی که مادرم داره آماده اش میکنه و پدرم هم دنبال کارهاش بین حیاط و بیرون و خونه در رفت و آمده.
خدایا شکرت❤
پ ن: نشستن کنار مادر و چایی خوردن و گپ زدن یا خوندن اس ام اسای بابا یا جلوی کولر نشستن و تلویزیون دیدن باهاشون شده یکی از بهترین لحظات برام.