- ۰ نظر
- ۲۸ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۱۵
ساعت هفت و نیم باشگاه که تموم شد، میخواستیم طبق عادت معهود بریم ملاثانی بستنی بزنیم بر بدن که بحث خوش 🌽 و 🌶 شد که بریم بخریم. با ماشین رفتیم سمت بازارو ندیدیم، بعدش گفتیم باید بریم طرفای گلستان یه بیست دقیقه راه بود گفتیم از اون وانتا که بار میارن حتما دارن رفتیم تا اونجا و چیزی جز هندوانه و انواع خرهای بزه🤣 ندیدیم.
ولی مگه تسلیم شدیم؟ همس جان گفتن به جایی هست میوه مثل خارجیا میفروشن😂 یعنی موز مثلا دو تا خخخ ایتجوری بسته بندی میکنن و البته گرون تر از حالت عادیه ولی میخریم. ما هم رفتیم اونجا و بالاخره ۵ تا ذرت 🤣🤣 توی یه بسته بندی خریدیم
قطعا که هزینه اش قابل دار نبود ولی برای مقایسه میگم، مثلا ما وقتی ذرت میخریم یه کیلو اونجوری میشینه ۱۵ هزار. (البته الان نمیدونم یه کیلو تقریبا چند دونه میکنه) ولی از این مغازه ما یه بسته ۵ عددی ذرت متوسط خریدیم شد ۴۵ هزار 😦🤣
حالا این تازه قسمت خوش ماجراس😂😂 تا رسیدیم خونه ساعت نه نه ونیم بود. ما هم بعد شام بساط کبابو تو تراس برپا کردیم و بیاااااا شیربلال دارنمووووو اینا
همه شو کباب کردیمو (پیش خودتون میگید دو نفر پنج تاااااا؟) من خودم میتوتم ده تا رو یه جا میل نمایم😂😂😂 برای ذرت اینجوریم دیگه استعدادشو دارم 😂😂😂 خلاصه که حتی برخلاف همیشه اومدیم توی یه قابلمه اب نمک درست کردیم ذرتارو بندازیم توش نمکی شه
آقا چشتون روز بد نبینه🤦🏻♀️🤦🏻♀️ عین قند نه بدتر از قند شیرییییییین بود انگار داشتم نیشکر میخوردم🤣🤣🤣🤣🤣 اصلاااااا مزه ذرت نمیداد😦 ما هم گذاشتیمشون کتار دیگع😂😂😂 بعد تو نت سرچ کردیم ذرت شیرین دیدیم بعله خواص داره میریزن تو غذا وو اینا
حالا منم رشتم ریاضی 🤣🤣 از همس جان پرسیدم کنسرو ذرتو جند میخری واسه سالاد اولویه یا سالاد ماکارونی؟ گفت سی تومن اینا منم شروع کردم با چاقو دونه های ذرت رو قاچیدم😂 و شدن چهار پنج بسته گفتم میریزیم تو سالاد فریزر میکنیم
پ ن: من خواهان ذرت بودم همس جان بیشتر ضد حال خورد🥺
همس جان رفته بودن باشگاه منم چون حالشو نداشتم ترجیح دادم خونه باشم. روز بود خو منم پنجره ای اتاق رو روشن کرده بودم لامپای خونه هم خاموش بودن همگی تاکید میکنم چون روز بود! یهو دیدم هوا ییهو تاریک شد به پنجره نگاه کردم دیدم نارنجی شده همس هم همون لحظه زنگ زد گفت در چه حالی؟ منم گفتم در حال درازیدن که گفت برو بالکن نیگا کن طوفان اومده ولی سریع درو ببند و اینا
بزای من ثبت کردن لحظاتم باعث خوش حالیمه، امروز ۳۱ تیرماه ۱۴۰۱ و این اولین ثبت من هست. تلاش میکنم اونقدر راحت بگیرم این فضا رو که حتی از پوست خیار هم بتونم عکس بذارم.
جالب اینجاست که اولین کاری که کردم با اکراه، یه پیج جدید توی اینستا باز کردم. فکر کردم که خصوصی بزارمش و هیچ کس فالوم نکنه تا به اصطلاح بتونم عکس از همون پوست خیارم 😂 بذارم بدون دغدغه که فقط ثبت شه، که فقط من برای کل روزم برای انجام کارای جدید بیش تر ذوق کنم.
جدا از این که از سیاست اینستاگرام باخبر نبودم و متاسفانه پیج جوری بسته شد که خودمم نفهمیدم چی شد. اما خیلی جالبه که اینقدر امروز کارای باحال انجام دادم فقط به خاطر پیج🌴😂
ولی حس میکنم کلا همه ی ما آدما همینیم، منتهی من اینو متوجه شدم خیلیها هنوز نه. دیگه از روی ناچاریت و به رسم عادت اومدیم همون جای دنج قدیمی. فقط با محدودیت های بیش تر. مثلا اینکه اینجا نمیتونم استوری بذارم😕 یا لایو بذارم و خودم برای خودم سیوش کنم 😂😂
اینجا باید بیشتر بنویسم تا عکس بذارمو اینا. خلاصه امروز یعنی دیشب 😂 به خودم گفتم سعی کن فردا زودتر بیدار شی منم ساعت ده، بیدار شدم😎🤭 خلاصه که چینی ها، قوری کتری، کاسه چینی، سینی و از این دست وسایل جهیزیه ام را باز کردم تا بهره برداری کنیم ازش. خلاصه که خونه هم تا جایی تمیز شد و تصمیم بر این شد که برم شهربازی.
اما پس از عکس های بالا صحبت بر سر این شد که شهربازی بندازیم یه روز، دیگه. بستنی و بعدش فلافل اهواز، بعد دابسمش و مسخره بازی و بعد ترش هم الوچه 😂
امیدوارم درست حسابی تعریف کرده باشم. چون اینجا اینجوریه ترجیح میدم مثلا هفته ای یه بار خاطره بذارم😜